۱۷۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۲

چو می از آتش شوق وصال یار در جوشم
به صد مضراب می تازد فغانم لیک خاموشم

اگر چندی که چون سروم درین گلشن به آزادی
غلام همتم جز حلقه او نیست در گوشم

نصیب از قسمت جام ازل با من
مسئله ای دارم ولیکن پنبه در گوشم

خویش تا دادم عنان صبر و طاقت را
یاد پای بوسش رفته از من پیشتر هوشم!

زان روزی که جانم شد نشان ناوک تیرش
ز بار عشق او خم گشته مانند کمان دوشم

تجرد مشربم آسوده اندر بستر راحت
به غیر از شاهد معنی نمی باشد در آغوشم

غریق لجه عشقم چه می پرسی ز احوالم؟!
وطن در جیب خود دارم حباب خانه بر دوشم!

نمی باشد لباسی در بر من غیر عریانی
ندارم کسوت دیگر ز عالم چشم می پوشم

برد هوش از سرم طغرل همین یک مصرع بیدل
جهان تعبیر بود آنجا که من خواب فراموشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.