۲۱۲ بار خوانده شده
به مرغی داده گردون از ازل فرخنده بالی را
که بنشیند گهی برطرف بام آن قصر عالی را
دل صیاد درخون میطپد از ناله زارم
که دارد از اسیران قفس این عجز نالی را
دلم از خون تهی گشته است و بر چشمم چنان بیند
که مخموری به حسرت بنگرد مینای خالی را
جز آن مه کز خط و خالش سیه باشد شب و روزم
که از مشکین غزالان دارد این خوش خط و خالی را
کجا حال دلپر خون ما داند سیه مستی
که نشناسد ز هم جام پر و مینای خالی را
دهد صاف میم از جام زر ساقی چه لطفست این
نیرزم منکه درد باده و جام سفالی را
از آن آتش طبیعت چون رهم سالم سپند آسا
که از حد بردهخوی تند او بیاعتدالی را
ز خود مشتاق شهد افشان چو طوطی نیست منقارم
کز آن آئینه رو دارم من این شیرین مقالی را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
که بنشیند گهی برطرف بام آن قصر عالی را
دل صیاد درخون میطپد از ناله زارم
که دارد از اسیران قفس این عجز نالی را
دلم از خون تهی گشته است و بر چشمم چنان بیند
که مخموری به حسرت بنگرد مینای خالی را
جز آن مه کز خط و خالش سیه باشد شب و روزم
که از مشکین غزالان دارد این خوش خط و خالی را
کجا حال دلپر خون ما داند سیه مستی
که نشناسد ز هم جام پر و مینای خالی را
دهد صاف میم از جام زر ساقی چه لطفست این
نیرزم منکه درد باده و جام سفالی را
از آن آتش طبیعت چون رهم سالم سپند آسا
که از حد بردهخوی تند او بیاعتدالی را
ز خود مشتاق شهد افشان چو طوطی نیست منقارم
کز آن آئینه رو دارم من این شیرین مقالی را
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.