۲۲۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵

نگیرد دل قرار از تاب تب بیمار هجران را
مگر آندم که بیند روی جانان و دهد جان را

نبودش جا بغیر از دامن یعقوب و حیرانم
که یوسف چون کشید آزار چاه و رنج زندان را

شمار کشتگان وادی عشق از که می‌آید
که در خون کاروانی خفته هر گام این بیابان را

شب عاشق بپایان گو میا کز حسرت عشقت
ز هم فرقی نباشد صبح وصل و شام هجران را

شود ممتاز کی عشق از هوی در کشوری کانجا
نباشد فرق چاک سینه و چاک گریبان را

بدان آشفته حالی روز خویش از شورش کشتی
رسانیدم بپایان کاهل کشتی روز طوفان را

دو شهر آنمه ز وصل و هجر خود دارد که جا باشد
در آن جانهای آباد و درین دلهای ویران را

ز تیغ جورت آن سرها که در هر وادی افتاده
شماری گر توانی بشمری ریگ بیابان را

به دیگر بلبلان مشتاق را ای گل چه می‌سنجی
که باشد نغمه رنگارنگ این مرغ خوش‌الحان را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.