۲۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷

صبح شد ساقی بشو از دیده خواب
می بده واکرد گل بند نقاب

جنت نقد است ساقی می بیار
فصل گل دور قدح عهد شباب

گر تباهی شد گناه موج نیست
روز طوفان کشتی افکندم در آب

تشنه یارب با تف دل چون کند
دشت بی‌آب و تموز و آفتاب

جان نبردم از نوید وصل او
بود خوش افسانه رفتم بخواب

هم بما رحم آورد آن شعله خو
سوزد آتش را اگر دل بر کباب

از غم دوران دلم خون شد کجاست
غلغل مینا و گلبانگ رباب

ساقیا می ده که بی ما بس دهد
جام سیمین ماه و زرین آفتاب

مطربا سر کن ببانگ چنگ و نی
نقل دارا قصه افراسیاب

ریخت تا از کلک مشتاق این غزل
شاعران شستند دفترها به آب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.