۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۷

بدل چگونه توان داغ عشق پنهان است
به پنبه آتش‌سوزان نهفته نتوان داشت

نشد نصیبم از آن بوسه چه حالست این
که تشنه مردم و لعل تو آب حیوان داشت

به خون عاشق از اظهار عشق تشنه شوی
فغان که درد ترا باید از تو پنهان داشت

نگین سلطنتست از دو کون کندن دل
گمان مکن که چنین خاتمی سلیمان داشت

بیا که در تن ما بی‌رخ تو شکوه جان
شکایتست که یوسف ز رنج زندان داشت

خوش آن مریض که در بستر رضا جان داد
نه انتظار طبیب و نه فکر درمان داشت

رود زیاد بساحل رسیده را حالی
که از طلاطم دریا بروز طوفان داشت

کنون نه دیده من در طلسم حیرت ازوست
مرا چو آینه رویت همیشه حیران داشت

دمید صبح شب عمر و دم نزد صبحم
خوش آنزمان که شب انتظار پایان داشت

فکند ناله مشتاق در جهان آتش
ز داغها که بجان از فراق جانان داشت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.