۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۶

خوش آنساعت که بی‌خشم و غضب با ما تو بنشینی
نه در دل عقده‌ای ما را نه برابر و ترا چینی

چه فیض است از بهار لخت دل دانی کنارم را
اگر یکره پر از گل دیده‌ای دامان گلچینی

نهادم پا براه عشق تا آید چه در پیشم
نه عقل آخر اندیشی نه چشم عاقبت بینی

ز هستی هر که رست و یافت فیض نیستی داند
که آن بیداری تلخی بود این خواب شیرینی

به نیکان و بدان از ساده‌لوحی الفتی دارم
نه زانقومم بجان مهری نه زین جمعم بدل کینی

مر پهلو بخار یا بخشتی سر نهم ورنه
که شبهای غمت نه بستری دارم نه بالینی

نظر مشتاق دارد از غرور حسن آن مهوش
بآن نخوت که بیند پادشاهی سعی مسکینی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.