۴۷۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۴۸

هر که در بند خویشتن نبود
وثن خویش را شمن نبود

آنکه خالی شود ز خویشی خویش
خویشی خویش را وطن نبود

من مگوی ار ز خویش بی خبری
زان که از خویش مرده من نبود

در خرابات هر که مرد از خویش
تن او را ز من کفن نبود

ارنه‌ای مرده هر چه خواهی گوی
از همه جز منت سخن نبود

با سنایی ازین خصومت نیست
زین خصومت ورا حزن نبود

مست باش ای پسر که مستان را
دل به تیمار ممتحن نبود

راستی را همی چو خواهی کرد
نیستی جز هلاک تن نبود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۴۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.