۲۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱

شرم می آید ز قاصد طفل محبوب مرا
بر سر راهش بیندازید مکتوب مرا

دست پرورد توام ای عشق، پاس من بدار
هرکه بیند از تو می داند بد و خوب و مرا

فرصتت بادا که می باید ستمکاری چنین
این قرار و طاقت و این صبر ایوب مرا

نازپرورد وصالم گوش بر حرفم مکن
آرزو بسیار باشد طبع محبوب مرا

بی سوالی خون خود در حشر می بخشم به او
زان که دانم از طلب عارست مطلوب مرا

شوخ طبعی، ز اختلاط غیرمنعت چون کنم
بیش ازین نتوان شنیدن حرف دلکوب مرا

امشب از یوسف رخی چشم «نظیری » روشن است
باز نوری هست در کاشانه یعقوب مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.