۲۳۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۰

هرکه نوشید می شوق تو نسیانش نیست
وان که محو تو شد اندیشه حرمانش نیست

دل به حسن تو مقید شد و جاوید بماند
که ز فکر تو برون آمدنش آسانش نیست

تا به کی فکر توان کرد و سخن تازه نوشت
قصه شوق حدیثی است که پایانش نیست

هیچ کس نامه سربسته ما فهم نکرد
نه همین خاتمه اش نیست که عنوانش نیست

سبب از عقل مپرسید که غمنامه ما
درس عشق است که از علم دبستانش نیست

از دلم ره به دلت عشق نمودست و خوشم
که به آن خانه دری هست که دربانش نیست

راه دیگر به سوی کعبه اعرابی هست
که غم از سرزنش خار مغیلانش نیست

خاطر غیب نمای تو مگر جام جم است
که رخ حال من از آینه پنهانش نیست

سایه نامه تو بال هما می داند
هدهد ما که سر تاج سلیمانش نیست

مرد تاجر که ز غربت به وطن می آید
تحفه یی خوب تر از نامه اخوانش نیست

چون قلم گریه شادی کنم از نامه دوست
که بجز از دل خندان مژه گریانش نیست

بس که از دقت فهم تو «نظیری » بگداخت
نکته یی نیست که آمیخته با جانش نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.