۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۰

بیگانه چون رود به در آشنا رود
آن کس که آشنای تو باشد کجا رود

از خاک بوس کوی تو تا پا کشیده ام
در راه من جدا روم و دل جدا رود

احرام عهد روز ازل، کعبه کوی دوست
جز راه عشق هرکه رود بر خطا رود

صهبای راز بیش ز اندازه می دهند
گر دم زند حریف سرش بر هوا رود

عشاق ناز حسن نه ارزان خریده اند
بسیار سر، که در سر این ماجرا رود

شادی که غبن می کشی و دم نمی زنی
در شهر این معامله با هر گدا رود

عشق آمد و تمام به گوشم فرو دمید
رازی که در میان مس و کیمیا رود

زان بحر موج خیز چه کم گردد ار شبی
بر کشتزار سوخته آب بقا رود

این حاجیان ز دور صدایی شنیده اند
کس در درون پرده چه داند چه ها رود؟

عریان تنی عارف معنی جمال اوست
فر هما بماند و، پر هما رود

ما پیرهن ز سادگی از بر فگنده ایم
وز کینه دیر در بر دشمن قبا رود

غمگین مباش زود «نظیری » فرح دهند
چون بنده مطیع همه بر رضا رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.