۱۹۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۴۷

مطرب به گوشم زد نوا از گریه محزون کردمش
ساقی به دستم داد می پیمانه پر خون کردمش

شد هرکه گاهی همرهم، بی خانمان شد همچو من
با هر که بنشستم دمی چون خویش مجنون کردمش

شد شورش سودای من در هر سرمه بیشتر
رامم نگردید آن پری چندان که افسون کردمش

بازآ که از شرم گنه سر تا قدم بگداختم
کوهی که در ره داشتم از گریه هامون کردمش

از اشک و آه نیمه شب زیر و زبر کردم جهان
گردون بدی گر کرده بود اختر دگرگون کردمش

قربان آن مژگان شوم کز حق آن نایم برون
صد زخم بردم وام ازو یک سینه مرهون کردمش

سرو چمن را راستی دهقان به ناز آمیخته
گر در نظر آمد کجی بر طبع موزون کردمش

از داغ مهجوری تو بر دل نشانی مانده بود
همچون مه نو دم به دم از مهر افزون کردمش

از بس به تلخی در جگر بی یار دزدیدم نظر
خون «نظیری » ریختم وز خویش ممنون کردمش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۴۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۴۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.