۲۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۸

صبح چو دم برآورد همرهی صبا کنم
در خم زلف او روم عقده به عقده واکنم

دل ز گشاد ابرویش رفته به چاه غبغبش
چنگ به چین زلف او گر نزنم خطا کنم

کی شود این کمان به زه؟ ره گر هست بر گره
تیر فلک نمی هلد عقده ز هم جدا کنم

جز به عنایت و کرم اجر عمل نمی دهند
یار به مدعا شود، کار به مدعا کنم

همدم باد صبحدم، بی خود و مست می روم
گر به درخت گل رسم، پیرهنش قبا کنم

نذر رضای اوست جان، وقف ارادتش روان
عمر اگر وفا کند، حق وفا ادا کنم

شعله نار اگر شود، در دل موم در شوم
کوشم و پر برآورم تازم و جان فدا کنم

نامه بری گر آورد، نامه ای از دیار او
بس که ز مهر سایمش بر مژه توتیا کنم

چون به رقم ز سوی او، پاسخ نامه ام شود
بوسه به دست خود زنم، بر لب او ثنا کنم

بس که به ذوق بگذرد زندگیم به مهر او
بهر حیات خویشتن شب همه شب دعا کنم

رفته و کرده نیک و بد، عمر به عشق او گذشت
شکر کنم بدانچه شد، تا پس ازین چه ها کنم

کرده نیاز دل اثر، رام شدست با نظر
باش «نظیری » این قدر، تا به خود آشنا کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.