۲۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۱

چو لعبتان خیال اند آدمی و پری
به اختیار مشعبد کنند جلوه گری

درست اگر نگری سیمیا و نیرنگست
نشاط مجلس ناهید و فتنه قمری

ثبات عهد پدیدست چند خواهد داشت؟
گلی که در رحم غنچه کرد پرده دری

ز عمر خوش تر و شیرین تری ولی چه کنم
نبسته هیچ خردمند دل به رهگذری

درین سراچه مزاج زمانه گیرد عقل
خدا سرای مقیم است و کاروان سفری

دریغ از دی و نوروز دهر باید رفت
به گونه های خزانی و گریه جگری

به غیر هستی حق روی در فنا دارد
ز جزو و کل جهان هرچه را که برشمری

ظفر نبود به کوشیدن خرد ممکن
ضرورت از صف مستی شدیم و بی خبری

چو کودک ز دبستان نفور می ترسم
شب خمول ز بانگ مؤذن سحری

جهانیان به فروغم اگر نه محتاجند
چو آفتاب چه افتاده ام به دربدری؟

به اعتماد کواکب مکن «نظیری » کار
که ره نبرده به خود می کنند راهبری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.