۳۳۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۲۴۳

روزی که رخ خوب تو در پیش ندارم
آن روز دل خلق و سر خویش ندارم

چندین چه کنی جور و جفا با من مسکین
چون طاقت هجرت من درویش ندارم

در مجمرهٔ عشق و غمت سوخته گشتم
زین بیش سر گفت و کمابیش ندارم

تا سلسلهٔ عشق تو بربست مرا دست
جز سلسله بر دست دل ریش ندارم

زان غمزهٔ غماز غم افزای تو بر من
اسلام شد و قبله شد و کیش ندارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۴۲
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.