۲۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷

از بسکه سست گشته تن مبتلا مرا
سازد هوای چشم زدن توتیا مرا

تا رو نهد به پای تو، قالب تهی کند
رشک است بر سعادت آن نقش پا مرا

تا دل بیاد آن گل رخسار بسته ام
دل وا نمی کند چمن دلگشا مرا

روشن شود چنانکه ز خاکستر آینه
کرده است فیض سوختگان باصفا مرا

از بس متاع کاسد بازار عالمم
ترسم به جرم نیز نگیرد خدا مرا

تیغ جفا کشید، که اول کرا کشم؟
فریاد کرد واعظ، گفتا: مرا!مرا!؟
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.