۱۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۹

گردباد از خودنمایی، روز وشب پا درگلست
جاده را ز افتادگی سر در کنار منزل است

برگ گل از خاکساری گشته خود سر در چمن
در بیابان خاربن، از سرکشی پا در گل است

بسکه طومار سخن پیچیده در دل مانده است
تا رها گردیده از دست زبانم، در دل است

کافرم گر در دو عالم غیر او دارم کسی
در قیامت اوست خونخواهم که اینجا قاتل است

چون کنم با دوری جانان؟ که در بزمی که اوست
رنگ را از چهره عاشق پریدن مشکل است

دل ز خود بردار واعظ چون قد از پیری خمید
رخت بیرون بر، که دیوار بدن خوش مایل است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.