۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۱

چو خیزی از سر شهرت سریر سلطانی است
چو نام حلقه شود، خاتم سلیمانی است

چه تن به بستر دولت دهی؟ که عاقل را
به دیده دولت بیدار، خواب شیطانی است

به چر خ سوده، سر قصر دولتی هرجا
کشیده گردن و در انتظار ویرانی است

دهد ضعیف نوازی، جلای دیده دل
به حال مور نظر، سرمه سلیمانی است

طریق صحبت اهل زمانه گر این است
ز هم چو ریخته شد اجتماع، مهمانی است

علایق، از ره دین، پای بند سالک نیست
نه رشته مانع در ثمین ز غلتانی است

حصار امن و امان چیست؟ عزلت از مردم
ز خلق قطع نظر، خویش را نگهبانی است

به جهل خویش بکن اعتراف و، دانا باش
که افتخار بدانش،دلیل نادانی است

ز یاد مرگ نشد آب و، چین به جبهه نزد
دل چو سنگ سیاهت چه سخت پیشانی است

نشسته بر در خلقی، همیشه بهر طمع
به رتبه شاهی و، شغلت ولیک دربانی است

کلام چون شکرت، شور آورد واعظ
مدار کلک تو، زان رو بدست افشانی است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.