هوش مصنوعی:
این متن شعری عاشقانه و عرفانی است که در آن شاعر از عشق و وابستگی شدید خود به معشوق سخن میگوید. او خود را بندهتر از سرو و سغبهتر از عقل و روان توصیف میکند و بیان میکند که بدون معشوق، زندگیاش بیمعناست. شاعر از عشق به معشوق به عنوان راهی برای رسیدن به حقیقت و ایمان یاد میکند و اعلام میکند که تنها هدفش خدمت به معشوق است و نه چیز دیگر.
رده سنی:
16+
این متن دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربهی زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعارهها و تشبیهات پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۲۸۶
ما قد ترا بندهتر از سرو روانیم
ما خد ترا سغبهتر از عقل و روانیم
بی روی تو لب خشکتر از پیکر تیریم
با موی تو دل تیرهتر از نقش کمانیم
بیرون ز رخ و زلف تو ما قبله نداریم
بیش از لقب و نام تو توحید نخوانیم
در ره روش عقل تو ما کهتر عقلیم
وز پرورش لفظ تو ما مهتر جانیم
از تقویت جزع تو خردیم و بزرگیم
وز تربیت عقل تو پیریم و جوانیم
در کوی امید تو و اندر ره ایمان
از نیستی و هستی بر بسته میانیم
یک بار برانداز نقاب از رخ رنگین
تا دل به تو بخشیم و خرد بر تو فشانیم
وز نیز درین پرده جمال تو ببینیم
شاید که بر امید تو این مایه توانیم
گر ز آتش عشق تو چو شمع از ره تحقیق
سوزیم همی خوش خوش تا هیچ نمانیم
تا از رخ چون روز تو بی واسطهٔ کسب
چون ماه ز خورشید فلک مایه ستانیم
ما را غرض از خدمت تو جز لب تو نیست
نه در پی جانیم نه در بند جهانیم
شاید که شب و روز همه مدح تو گوییم
در نامهٔ اقبال همه نام تو خوانیم
زان باده که خواجه از کف اقبال تو خوردست
درده تو سنایی را چون کشتهٔ آنیم
فرخنده حکیمی که در اقلیم سنایی
بگذشت ز اندازهٔ خوبی و ندانیم
ما خد ترا سغبهتر از عقل و روانیم
بی روی تو لب خشکتر از پیکر تیریم
با موی تو دل تیرهتر از نقش کمانیم
بیرون ز رخ و زلف تو ما قبله نداریم
بیش از لقب و نام تو توحید نخوانیم
در ره روش عقل تو ما کهتر عقلیم
وز پرورش لفظ تو ما مهتر جانیم
از تقویت جزع تو خردیم و بزرگیم
وز تربیت عقل تو پیریم و جوانیم
در کوی امید تو و اندر ره ایمان
از نیستی و هستی بر بسته میانیم
یک بار برانداز نقاب از رخ رنگین
تا دل به تو بخشیم و خرد بر تو فشانیم
وز نیز درین پرده جمال تو ببینیم
شاید که بر امید تو این مایه توانیم
گر ز آتش عشق تو چو شمع از ره تحقیق
سوزیم همی خوش خوش تا هیچ نمانیم
تا از رخ چون روز تو بی واسطهٔ کسب
چون ماه ز خورشید فلک مایه ستانیم
ما را غرض از خدمت تو جز لب تو نیست
نه در پی جانیم نه در بند جهانیم
شاید که شب و روز همه مدح تو گوییم
در نامهٔ اقبال همه نام تو خوانیم
زان باده که خواجه از کف اقبال تو خوردست
درده تو سنایی را چون کشتهٔ آنیم
فرخنده حکیمی که در اقلیم سنایی
بگذشت ز اندازهٔ خوبی و ندانیم
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۲۸۵
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۲۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.