۲۶۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۵

آید چو مرگ هستی پیرو جوان یکیست
در پیش برق، سبزه تر با خزان یکیست

از هیچکس، بجز دوزبانی ندیده ایم
خلق زمانه را همه گویی زبان یکیست

منعم ز حال مردم بی برگ غافل است
در پیش سرو، فصل بهار و خزان یکیست

فرق هنر ز بی هنری، قدردان کند
میزان چو نیست، قدر سبک با گران یکیست

گند دماغ آرد، اگر ایستد دو روز
مال جهانی فانی و آب روان یکیست

یک درد بود، در دل مجنون و کوهکن
گر نسخه ها جداست، ولی داستان یکیست

آن کرد با من او، که به پروانه کرد شمع
خوبان شهر را همه گویی زبان یکیست

واعظ چراغ محفل دلها کلام ماست
زآن رو که با زبان دل ما شمع سان یکیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.