۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۰

مرا ذکر تو با این کهنگی ها تازه میسازد
ز هم پاشیده اوراق مرا شیرازه میسازد

ره سرگشتگی دیگر آید پیش، عاشق را
چو تار وقت و ساعت، تا نفس را تازه میسازد

عمارتهای ابنای زمان مهمان چه میداند؟
که اول خواجه قفل و، آنگهی دروازه میسازد

زکار زاهد ناقص عمل، یک شعبه این باشد
که هر گوشه مقامی از پی آوازه میسازد

دمی از دست رد عیب جویان، کهنه میگردد
فقیر بی نوایی گر قبایی تازه میسازد

بود وقت جدایی از نفس این جسم را دیگر
کجا این نسخه پوسیده با شیرازه میسازد؟

جوانی میخرامد، میرود از ما بآیینی
که ما را کهنه، داغ خویشتن را تازه میسازد

چنین دلکش از آن رو گشته معنیهای رنگینش
که فکر واعظ از خون جگرشان غازه میسازد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.