۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸۴

سرهنگ مصر گوشه نشینی کنون منم
پا تا به پیچ کوچه عزلت ز دامنم

از نرمیم، بگردن بدخواه خود کمند
گردم چو تند بر سر خود، تیغ دشمنم

بر ابر، چشم دانه ام از بهر خویش نیست
ترسم که برق سیر نگردد ز خرمنم

دل خون شود ز حسرت آن چشم سرمه دار
هر گه که شام هجر درآید ز روزنم

بهر سخن به کار نیامد مرا زبان
اکنون بکار آمده بهر گزیدنم

منظور ما ز ترک جهان، نیست جز جهان
چون باز بهر صید بود، چشم بستنم

خاک است خاک، در لحد، اکنون نه اوست او!
آنکس که از غرور همیزد منم منم!

واعظ بناله میکنم از جای کوه را
کو زور و حشمتی که دل از خویشتن برکنم؟!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.