۲۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۷

کرا پا میرود از محفل آن سیمبر بیرون؟
مگر بوی کباب دل برد از ما خبر بیرون

باستقبال سائل میجهند اهل کرم از جا
چو آهن حلقه بر در زد، ز سنگ آید شرر بیرون

بر دریا دلان، ننگست مال و ثروت دنیا
صدف نتواند آوردن، سر از شرم گهر بیرون

مکن بیرون سر از جیب خفا، گر عافیت خواهی
خورد سنگ جفا، از شاخ چون آید ثمر بیرون

ز بیعقلی است، سر از جیب گمنامی برآوردن
ز بیمغزی بود کآرد حباب از بحر سر بیرون

چنان در دیده ام تنگست واعظ عرصه گیتی
که نتواند سرشکم پا نهاد از چشم تر بیرون
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.