۱۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۷۰

بی سجده درگاه تو، نبود سر خاری
بی خاک درت، نیست رخ هیچ غباری

هر صرصری، از خاک درت، سرمه فروشی
هر گلبنی، از برگ گلی، آینه داری

جویای تو تنها نه سحاب است، که باشد
هر قطره باران برهت برق سواری

از ذکر تو غافل نشود هیچ جمادی
تسبیح بود، در کف هر سنگ شراری

یک نرگست از گلشن صنع است، گل صبح
یک داغ ازین لاله ستان، هر شب تاری

یک جاده بگلزار تو، هر قامت سروی
یک روزنه از بزم تو، هر چشم خماری

پیدایی تو در گهر جمله نهان است
هر سنگ سیاهی است ترا آینه داری

یک برگ گل باغ تو، هر چهره زردی
یک بلبل گلزار تو، هر ناله زاری

جز درد تو، دل را نبود عیش و سروری
جز یاد تو، جان را نبود باغ و بهاری

واعظ، که فرو مانده بگرداب علایق
با جذبه لطفی، برسانش بکناری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.