۳۲۵ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۴۲

اسب را باز کشیدی در زین
راه را کردی بر خانه گزین

راه بیداری آوردی پیش
دل من کردی گمراه و حزین

بدل و شق بپوشیدی درع
بدل جام گرفتی زوبین

دست بردی به سوی تیر و کمان
روی دادی به سوی حرب و کمین

نه براندیشی از کرب زمان
نه ببخشایی بر خلق زمین

تا نبینم رخ چون ماه ترا
بارم از دیده به رخ بر پروین

چون بخسبم ز فراق تو مرا
غم بود بستر و حیرت بالین
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۴۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.