۳۴۸ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۰

تا بدیدم زلف عنبرسای تو
وان خجسته طلعت زیبای تو

جان‌و دل نزدت فرستادم نخست
آمدم بی‌جان و دل در وای تو

بی دل و بی‌جان ندارد قیمتی
بنگر این بی‌قیمت اندر جای تو

آستین پر خون و دیده پر سرشگ
چشم خیره در رخ زیبای تو

مشک و عنبر بارد اندر کل کون
چون فشانی زلفک رعنای تو

من نیارم دید در باغ طرب
سرو از رشک قد و بالای تو

من نیارم دیدن اندر تیره شب
مه ز رشک روی روح افزای تو

چون برون آیم ز زندان فراق
تا نیارندم خط و طغرای تو

پس بجویم من ترا و عاقبت
کشته گردم آخر اندر پای تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۵۹
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.