۳۶۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۶۱

ای ببرده آب آتش روی تو
عالمی در آتشند از خوی تو

مشک و می را رنگ و مقداری نماند
ای نه مشک و می چو روی و موی تو

چشمکانت جاودانند ای صنم
نرگس آمد ای عجب جادوی تو

تیر عشقت در جهان بر من رسید
غازیانه زان کمان ابروی تو

زنگیانند آن دو زلف پای کوب
بلعجب اندر نظاره سوی تو

با خروش و با فغان دیوانه‌وار
خاک پاشم بر سر اندر کوی تو

هر کسی مشغول در دنیا و دین
دین و دنیای سنایی روی تو
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۶۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.