هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از سنایی، شاعر بزرگ فارسی، سروده شده است. در این شعر، شاعر از عشق الهی و جمال معشوق سخن میگوید و از دوری و انتظار خود مینالد. او معشوق را به عناصر طبیعی مانند ماه، خورشید، و باد تشبیه میکند و از زیبایی و لطافت او سخن میگوید. شاعر همچنین از عشق به عنوان نیرویی که او را مانند آسیاب به گردش درآورده است، یاد میکند و از معشوق میخواهد که پرده از چهرهاش بردارد تا جهان از نور و روشنایی پر شود.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عشق الهی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات عرفانی دارد. همچنین، استفاده از تشبیهات و استعارات پیچیده ممکن است برای خوانندگان جوانتر دشوار باشد.
غزل شمارهٔ ۳۸۷
جانا نگویی آخر ما را که تو کجایی
کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی
ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان
خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی
گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین
گاه از سپهر جانها چون ماه نو برآیی
از بهر لطف مستان وز قهر خود پرستان
چون برق میگریزی چون باد میربایی
بهر سماع دنیا بر شاخهای طوبا
چون عندلیب بیدل همواره میسرایی
خورشیدوار کردی چون ذرههای عقلی
دلهای عاشقان را در پردهٔ هوایی
یاقوت بار کردی عشاق لاله رخ را
از نوک کلک نرگس بر لوح کهربایی
ای یافته جمالت در جلوهٔ نخستین
منشور حسن و تمکین از خلعت خدایی
روحالقدس ندارددر خوبی و لطافت
با خاک کف پایت یکذره آشنایی
بردار پرده از رخ تا حضرت الاهی
گردد ز مهر چهرت پر نور و روشنایی
گویی مرا بجویی آخر کجا بجویم
در گرد گوی ارضی یا حلقهٔ سمایی
بگشای بند مرجان تا همچو طبع بیجان
بندازد از جمالت جان تاج کبریایی
ای تافته کمالت از چار سوی ارکان
پنهان ز هر دو عالم در صدر پارسایی
بر خیره چند جویم آنرا که او ندارد
منزل به کوی رندی یا راه پارسایی
ما ز انتظار مردیم از عشق تو ولیکن
در حجرهٔ غریبان تو خود درون نیایی
گیرم که بار ندهی ما را درون پرده
کم زان مکن که بیرون رویی به ما نمایی
بی روی تو نگارا چشم امید ما را
باید ز نقش نامه نام تو توتیایی
نادیده کس ولیکن از سنگ و چوب کویت
بدهند اگر بپرسی بر حسن تو گوایی
نی نی اگر ندیدی رویت چگونه گفتی
در نظمهای عالی وصف ترا سنایی
کز تو ببرد آتش عشق تو آب مایی
ما را ز عشق کردی چو آسیای گردان
خود همچو دانه گشتی در ناو آسیایی
گه در زمین دلها پنهان شوی چو پروین
گاه از سپهر جانها چون ماه نو برآیی
از بهر لطف مستان وز قهر خود پرستان
چون برق میگریزی چون باد میربایی
بهر سماع دنیا بر شاخهای طوبا
چون عندلیب بیدل همواره میسرایی
خورشیدوار کردی چون ذرههای عقلی
دلهای عاشقان را در پردهٔ هوایی
یاقوت بار کردی عشاق لاله رخ را
از نوک کلک نرگس بر لوح کهربایی
ای یافته جمالت در جلوهٔ نخستین
منشور حسن و تمکین از خلعت خدایی
روحالقدس ندارددر خوبی و لطافت
با خاک کف پایت یکذره آشنایی
بردار پرده از رخ تا حضرت الاهی
گردد ز مهر چهرت پر نور و روشنایی
گویی مرا بجویی آخر کجا بجویم
در گرد گوی ارضی یا حلقهٔ سمایی
بگشای بند مرجان تا همچو طبع بیجان
بندازد از جمالت جان تاج کبریایی
ای تافته کمالت از چار سوی ارکان
پنهان ز هر دو عالم در صدر پارسایی
بر خیره چند جویم آنرا که او ندارد
منزل به کوی رندی یا راه پارسایی
ما ز انتظار مردیم از عشق تو ولیکن
در حجرهٔ غریبان تو خود درون نیایی
گیرم که بار ندهی ما را درون پرده
کم زان مکن که بیرون رویی به ما نمایی
بی روی تو نگارا چشم امید ما را
باید ز نقش نامه نام تو توتیایی
نادیده کس ولیکن از سنگ و چوب کویت
بدهند اگر بپرسی بر حسن تو گوایی
نی نی اگر ندیدی رویت چگونه گفتی
در نظمهای عالی وصف ترا سنایی
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۶
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۶
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.