هوش مصنوعی: شاعر از عشق و رنج‌های ناشی از آن سخن می‌گوید. او از معشوقی شوخ و دغلباز شکایت می‌کند که همواره با جفا و بیداد او مواجه است. شاعر آرزو می‌کند که کاش با چنین معشوقی سر و کاری نداشت و از رنج عشق رها بود. او همچنین به ناتوانی خود در برابر جفاهای معشوق و بی‌وفایی او اشاره می‌کند، اما در عین حال، حشمت و جایگاه معشوق را می‌ستاید و می‌داند که عشق او هرگز از بین نمی‌رود.
رده سنی: 16+ این متن حاوی مفاهیم عمیق عاشقانه و احساساتی است که ممکن است برای مخاطبان کم‌سن‌وسال قابل درک نباشد. همچنین، استفاده از واژگان و مفاهیم پیچیده‌تر ادبیات کلاسیک فارسی نیاز به سطحی از بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات دارد.

غزل شمارهٔ ۳۸۹

از ماه رخی نوش لبی شوخ بلایی
هر روز همی بینم رنجی و عنایی

شکرست مر آنرا که نباشد سر و کارش
با پاک‌بری عشوه‌دهی شوخ دغایی

گویی که ندارد به جهان پیشهٔ دیگر
جز آنکه کند با من بیچاره جفایی

تا چند کند جور و جفا با من عاشق
ناکرده به جای من یکروز وفایی

تا چند کشم جورش من بنده به دعوی
یعنی که همی آیم من نیز ز جایی

دانم که خلل ناید در حشمت او را
گر عاشق او باشد بیچاره گدایی

گر جامه کنم پاره و گر بذل کنم دل
گوید که مرا هست درین هر دو ریایی

خورشید رخست او و سنایی را زان چه
چون نیست نصیب او هر روز ضیایی
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۸۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.