۳۵۴ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۳۹۱

ای پیشهٔ تو جفانمایی
در بند چه چیزی و کجایی

باری یک شب خیال بفرست
گر ز آنکه تو خود همی نیایی

در باختن قمار با دوست
دست اولین مکن دغایی

بیگانگی ای نگار بگذار
چون با تو فتادم آشنایی

دانم که تو نه حریفی و من
آخر نه که از برم جدایی

تاریکی هجر چند بینم
نادیده به وصل روشنایی

ای حسن خوش تو کرده کاسد
بازار روای پارسایی

وی روی کش تو کرده فاسد
اندیشهٔ مردم ریایی

بی جان بادا هرآنکه گوید
دلداری را تو ناسزایی

زین بیش مکن جفا و بیداد
بر عاشق خویشتن: سنایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.