هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از سنایی، عشق و اشتیاق به معشوق را بیان میکند. شاعر با اشاره به داستان یوسف و یعقوب، درد جدایی و اشتیاق به وصال را توصیف میکند. او از زیبایی و جذابیت معشوق سخن میگوید و از عشق بیحد و حصر خود به او مینالد. همچنین، شاعر به مفاهیم عرفانی مانند وحدت وجود و رابطه انسان با خدا اشاره میکند.
رده سنی:
16+
این شعر دارای مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و آشنایی با ادبیات کلاسیک فارسی دارد. همچنین، برخی از مفاهیم مانند وحدت وجود و رابطه انسان با خدا ممکن است برای مخاطبان جوانتر پیچیده باشد.
غزل شمارهٔ ۳۹۲
ای یوسف ایام ز عشق تو سنایی
مانندهٔ یعقوب شد از درد جدایی
تا چند به سوی دل عشاق چو خورشید
هر روز به رنگ دگر از پرده برآیی
گاهی رخ تو سجده برد مشتی دون را
گه باز کند زلف تو دعوی خدایی
با خوی تو در کوی تو از دیده روانیست
کس را بگذشتن ز سر حد گدایی
در وصل تو با خوی تو از روی خرد نیست
جان را ز خم زلف تو امید رهایی
بس بلعجب آسایی و وین بلعجبی بس
کاندر همه تن کس بنداند که کجایی
بس نادره کرداری وین نادرهای بس
کان همهای و همه جویان که کرایی
از ما چه شوی پنهان کاندر ره توحید
ما جمله توایم ای پسر خوب و تو مایی
آنجا که تویی من نتوانم که نباشم
وینجا که منم مانده تو دانم که نیایی
مانندهٔ یعقوب شد از درد جدایی
تا چند به سوی دل عشاق چو خورشید
هر روز به رنگ دگر از پرده برآیی
گاهی رخ تو سجده برد مشتی دون را
گه باز کند زلف تو دعوی خدایی
با خوی تو در کوی تو از دیده روانیست
کس را بگذشتن ز سر حد گدایی
در وصل تو با خوی تو از روی خرد نیست
جان را ز خم زلف تو امید رهایی
بس بلعجب آسایی و وین بلعجبی بس
کاندر همه تن کس بنداند که کجایی
بس نادره کرداری وین نادرهای بس
کان همهای و همه جویان که کرایی
از ما چه شوی پنهان کاندر ره توحید
ما جمله توایم ای پسر خوب و تو مایی
آنجا که تویی من نتوانم که نباشم
وینجا که منم مانده تو دانم که نیایی
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۳۹۱
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۳۹۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.