هوش مصنوعی: این شعر از سنایی، شاعر فارسی زبان، به موضوع عشق و عرفان می‌پردازد. شاعر در این متن از عشق به معشوق و رهایی از تعلقات دنیوی سخن می‌گوید. او بیان می‌کند که تا زمانی که در بند دل و جان هستی، سزاوار عشق حقیقی نخواهی بود. همچنین، شاعر به ناتوانی انسان در برابر قدرت الهی و نیاز به تسلیم در برابر آن اشاره می‌کند.
رده سنی: 16+ این متن حاوی مفاهیم عمیق عرفانی و فلسفی است که درک آن نیاز به بلوغ فکری و تجربه زندگی دارد. همچنین، استفاده از استعاره‌ها و مفاهیم پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر دشوار باشد.

غزل شمارهٔ ۴۱۸

ای سنایی چو تو در بند دل و جان باشی
کی سزاوار هوای رخ جانان باشی

در دریا تو چگونه به کف آری که همی
به لب جوی چو اطفال هراسان باشی

چون به ترک دل و جان گفت نیاری آن به
که شوی دور ازین کوی و تن آسان باشی

تا تو فرمانبر چوگان سواران نشوی
نیست ممکن که تو اندر خور میدان باشی

کار بر بردن چوگان نبود صنعت تو
تو همان به که اسیر خم چوگان باشی

به عصایی و گلیمی که تو داری پسرا
تو همی خواهی چون موسی عمران باشی

خواجهٔ ما غلطی کردست این راه مگر
خود نه بس آنکه نمیری و مسلمان باشی
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۴۱۷
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۴۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.