۱۰۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳

کنون کز ملامت تو را نیست پروا
بکش تیغ بر ما بکش بی محابا

به پای تو جان خواهم افشاند روزی
چه امشب به قتلم رسانی چه فردا

به خون ریزیم حکم کن بی غرامت
که نبود ز جانان جز اینم تمنا

به فرقم قدم رنجه فرما ز رأفت
به دست فراقم ببین چنگ فرسا

رود بی تو عمرم به افغان و زاری
شب و روز پیوسته پنهان و پیدا

رخ از اشک جاری چو تیغ سکندر
دل از زخم کاری چو پهلوی دارا

نثار تو را از درم گر در آیی
ندانم دل از دین نپایم سر از پا

دل مردم از سیر باید تسلی
نه چون من که شوقم فزود ازتماشا

هوای خودی در رضای تو بردم
چو مفتی خدا را ندادم به خرما

به جز درگهت خوابگه بی تفاوت
چه خارا و خارم چه کتان و دیبا

تو را نیست از چهر و لعلش نصیبی
صفایی بشو دست زین نان و حلوا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.