۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۰

تا فتنه ی قامت توبرخاست
شد هر طرفی قیامتی راست

زان خاست و زین نشست لابد
بنشست امان و فتنه برخاست

هر جا که تویی غریب نبود
در مرد وزن ار غریو و غوغاست

تعظیم قد ترا به ننشست
هر سرو که در چمن به پا خاست

تا حرف تو در میانه آمد
آشوب میان پیر و برناست

آنان که بلای عشق دیده اند
دانند که حق به جانب ماست

من خود به غم تو شادم ای دوست
دل را چکنم که ناشکیباست

هر شب که نه با توام به سر رفت
از رنگ رخم چو روز پیداست

خار است و خسک به زیر پهلو
درخوابگهم حریر و دیباست

از کوی تو کی رود اسیری
کز زلف تواش کمند برپاست

در ساغرم از خیال لعلت
خوناب جگر به جای صهباست

دندان بکن از لبش صفایی
مالک دارد نه مال یغماست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.