۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۲۷

بیدلی را چوتودلدار مباد
دلبری چون تو دلازار مباد

رفتم از دست و به جا ماند غمت
کس چنین بی کس و غم خوار مباد

آنکه در دیده غیر است عزیز
نزد جانانه خود خوار مباد

هرکرا بی کسی آمد همه کس
کاش حاجت به پرستار مباد

نیست صیاد مرا حالت رحم
صیدش آن به که گرفتار مباد

از جایی برهانم سهل است
بکش از قتل منت عار مباد

جز مرا ز آن نمکین درج عقیق
مرهم سینه ی افگار مباد

به جز از شست توام درهمه عمر
ناوک دیده ی خونبار مباد

خون ما ترک ترا سیر نکرد
حکم در دست ستمکار مباد

رفتم ازکوی تو تا خطره من
رنجش خاطر اغیار مباد

دل بر احوال صفائیت نسوخت
کافری چون تو جفاکار مباد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.