۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۰

دردا که ز دوران به غم خویشتن افتاد
روزی که دلارام به سودای من افتاد

یوسف که به چاه فتن افتاد برآمد
بیچاره زلیخا که به چاه ذقن افتاد

منعم مکن از ناله که پنهان نتوان کرد
آن راز که افسانه ی هر انجمن افتاد

قدر قفس آن مرغ گفتار شناسد
کز قید تو یک بار رهش در چمن افتاد

بلبل که به گل نغمه سرودی به صد آهنگ
تا غنچه گویای تو دید از سخن افتاد

از سرو و سمن دیده ی امید فرو دوخت
چشمی که بر آن سرو قد سیم تن افتاد

بر بازوی عشاق ز هر سو رسن افکند
چون طره به دوش تو شکن در شکن افتاد

جان ها ز علایق همه زنجیر گسستند
تا زلف تو بر گردن دل ها رسن افتاد

با غنچه ی نوشین دهنت از عرق شرم
گل را چو من آتش همه در پیرهن افتاد

در باغ ز داغ رخ گلرنگ تو جاوید
بر خاک سیه لاله ی خونین کفن افتاد

سور و طرب از شور تو بر پیر و جوان رفت
شور و شغب از شوق تو در مرد و زن افتاد

در سینه چه پوشم دگر آن درد صفایی
کز دل به زبان رفت و به چندین دهن افتاد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.