هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه از عشق نافرجام و درد دل شاعر سخن میگوید. شاعر از اسارت دل در دام معشوق و رنجهای عشق مینالد و از بیوفایی و قساوت معشوق شکایت دارد. او امید به رهایی دارد اما میداند که رستن از این قید محال است.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعارههای پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوانتر قابل درک نباشد.
شمارهٔ ۱۷۰
ای گرفتار به سودای تو آزادی چند
متعلق به غمت خاطر ناشادی چند
جز دل من که اسیر خم آن کاکل و زلف
نشنیده است کسی صیدی و صیادی چند
زان دو لب نیست ما کام که ازشاه وگدا
هست شیرین ترا خسرو و فرهادی چند
داشتم چشم رهایی ز صف غمزه و لیک
نیم کشتی نرهد ازکف جلادی چند
ریزدم خون دل از دیده به نوک مژگان
کس کجا دیده روا یک رگ و فصادی چند
خالت از طره و چشم و ذقن آموخت وفا
بود شاگرد ترا صنعت استادی چند
موجب قتل من آید مگر این، ورنه مرا
رستن از قید محال است به فریادی چند
وقت جان بازیم از سر مرو ای دوست که باز
رستم از تیغ تو مشتاق به امدادی چند
راه مقصود صفایی ز حرم گم شده و دیر
دارد از پیر مغان دیدهٔ ارشادی چند
متعلق به غمت خاطر ناشادی چند
جز دل من که اسیر خم آن کاکل و زلف
نشنیده است کسی صیدی و صیادی چند
زان دو لب نیست ما کام که ازشاه وگدا
هست شیرین ترا خسرو و فرهادی چند
داشتم چشم رهایی ز صف غمزه و لیک
نیم کشتی نرهد ازکف جلادی چند
ریزدم خون دل از دیده به نوک مژگان
کس کجا دیده روا یک رگ و فصادی چند
خالت از طره و چشم و ذقن آموخت وفا
بود شاگرد ترا صنعت استادی چند
موجب قتل من آید مگر این، ورنه مرا
رستن از قید محال است به فریادی چند
وقت جان بازیم از سر مرو ای دوست که باز
رستم از تیغ تو مشتاق به امدادی چند
راه مقصود صفایی ز حرم گم شده و دیر
دارد از پیر مغان دیدهٔ ارشادی چند
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.