۸۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۲

ازین پس دور من چندی نپاید
مگر دوران هجرانم سرآید

مرا زان حسن روز افزون که جان کاست
به دل هر روز صد حسرت فزاید

پس از مرگم به بالین آمد آری
قیامت گر چه دیر آید بیاید

گل بی خار آن رخ دید و بلبل
بلادت بین که بر گلبن سراید

سرانگشت نگارین هر که دیدش
سر انگشت از حیرت بخاید

اگر دیدی است مه را پیش آن چهر
چرا خود را به مردم می نماید

نقاب از روی دلبند ار کند باز
در فردوس بر عالم گشاید

مکن حیرت که آن حور پری زاد
مرا دیوانه و حیران نماید

گرم جویی شفا زین دردمندی
شرابم شربت آن لعل باید

به یاقوت تو مرجان ماندی حیف
که زو این نکته پردازی نیاید

صفایی را چه سود از پند ناصح
بگوتا بندم از دل برگشاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.