۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۶۴

ای چشم یار بس که دل آشوب و دلبری
از یک نگاه آفت هفتاد کشوری

بی هوشی است علت بیماریت نه ضعف
ز آن رو به کار دل شکری بس دلاوری

اسلامم از تو خفت به خون راستی چرا
چندین سیه درون و کژ آیین وکافری

قلب صفوف جان و دل ار صد وگر هزار
چون چار فوج غمزه به یک لحظه بر دری

اندوه هر درونی و آشوب هر دیار
غوغای هر سرایی و سودای هر سری

از تیغ غمزه با همه کژی به قتل ما
با نیزه های خطی خون ریز همسری

داغ درون و زخم دلم را بهر نظر
با صد هزار دشنه و زوبین برابری

نازم به جادوی توکه با صد هزار چشم
در عمر خویش چون تو ندیدم فسون گری

بیمار تندرستی و سرمست هوشیار
هندوی پاسبانی و سالار لشکری

از هر نظاره غیرت صد راغ آهویی
از هر اشاره خجلت صد باغ عبهری

مستغنیم ز می به تو کز هر نگاه گرم
از صد پیاله صاف ز دل غم زدا تری

یک رشحه از شراب تو کم ناید ای شگفت
نشنیده هیچ کس چو تو ساقی و ساغری

بهر نشاط و نشاه ی خود دانم آنقدر
کز باده بهتری و ندانم چه جوهری

از دامن وفای تو تا دست نگسلم
در پای دل مرا عوض خار خنجری

چون کار من ز حالت عاشق خراب تر
چون بخت من ز روز صفایی سیه تری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۶۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.