۹۴ بار خوانده شده

بند ۲۴

کز اختر فلک زده وز طالع زبون
گردون زمانه را به جفا گشت رهنمون

عصری است بی مروت و عهدی است بی امان
دوری است پر دواهی و دهری است پر فنون

هم خاک مهر سوز و هم افلاک کینه ساز
از سعد بی سعادت و از بخت باژگون

هم دوست بی حمیت و هم خصم بی حیا
این از شکیب کمتر وآن از بلا فزون

نعش معاشران همه عریان به مهد خاک
جسم برادران همه غلطان به موج خون

این یک زنی سرش به فلک رفته سربلند
وین یک ز زین تنش به زمین گشته سرنگون

از موج خون خسته دلان خاک بی قرار
وز تیر آه تشنه لبان چرخ با سکون

روی هوا ز دود جگرهاست دوده رنگ
پشت زمین ز خون بدنهاست لاله گون

استاده پیش چشم تو اینک به جنگ جای
با تیغ و نی صفوف جفاجوی کالجفون

با آنکه یک تن از صف میدان نگشت باز
رفتند یاوران و تو هم می روی کنون

از شست ما به تیر قدر می شوی رها
وز دست ما به حکم قضا می روی برون

ما بی کسان زار و غریبان بی پناه
بعد از تو در میان بلا چون کنیم چون

جمعی اسیر و عور و پریشان و خوار و زار
وین قوم تند و سرکش و بی دین و رذل دون

از ما مدار چشم صبوری در این سفر
اسپند را چگونه بر آتش بود سکون
شاه غریب از همه گیتی گسسته دل
این گفت و کاینات شد از روی او خجل
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بند ۲۳
گوهر بعدی:بند ۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.