۱۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۳ - سلمان ساوجی فرماید

میبرد سودای چشم مستش از راهم دگر
از کجا پیدا شد این سودای ناگاهم دگر
در جواب او

میبرد سودای صوف مشکی از راهم دگر
از کجا پیدا شد این سودای ناگاهم دگر

شب شوم چون مست گویم پوستین بخشم صباح
خوف سرما زان بگرداند سحرگاهم دگر

با وجود روزه گر عیدم نباشد رخت نو
بعد ازین خود زندگی زین پس نمیخواهم دگر

جامه سان کف میزنم بر رو نمیدانم چرا
اینقدر دانم که چون صابون همی کاهم دگر

ساعد عقد سپیچ از سرچه میپیچیم ازو
پنچه در میافکند با دست کوتاهم دگر

تا نشد سرما نیفتادم بوقت پوستین
چله یخ بندقاری کرد آگاهم دگر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۲ - مولانا محمد حافظ فرماید
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۴ - اوحدی فرماید
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.