۱۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۵

سر زلف تومی گردد به رخسار توگاهی کج
و یا بهر گزیدن می شود مار سیاهی کج

چو طفل اندر گه تعلیم پیش اوستاد خود
همی زلفت شود ازبادگاهی راست گاهی کج

بفگتم راستی نسبت دهم بامشک زلفت را
به پیچ وتاب رفت وکردبررویم نگاهی کج

به زلفت مشک چین گفتم غلط کردم خطا گفتم
پریشان بودم وآشفته افتادم به راهی کج

چو قدت راست بالا شداگر سرو چمن لیکن
چوتو بر دوش وسردارد کجا زلف وکلاهی کج

بجز ابروی توبر روی توهرگز ندیدم من
که محرابی بود درمسجدی یا خانقاهی کج

صف برگشته مژگانت پی تاراج جان ودل
بدان ماند که کرده بهر غارت قد سیاهی کج

چه باکت گر بلند اقبال قدش از غمت کج شد
ندارد باغبان غم گر شود شاخ گیاهی کج
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.