۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۲

گفتمش دیوانه ام گفتا که زنجیرت کنم
گفتمش ویرانه ام گفتا که تعمیرت کنم

گفتم ازعشق توچون زلف توپرچین شد رخم
گفت درعهدجوانی خواستم پیرت کنم

گفتمش تا چندباشم تشنه دیدار تو
گفت زآب کوثر لب غم مخور سیرت کنم

گفتم ازخیل سگان درگهت خواهم شوم
گفت اگرگردی سگ این آستان شیرت کنم

گفتمش داری ز مژگان تیر وا ز ابروکمان
گفت هستم درخیال اینکه نخجیرت کنم

گفتم اندر پای تو خواهم کهتا میرم ز عشق
گفت تا میری در اقلیم بقا میرت کنم

چون بلنداقبال گفتم هر زمانم حالتی است
گفت میخواهم که تا آگه زتقدیرت کنم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.