۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۴۲

گفتم به لاله داغ به دل بهر کیستی
گفت از برای دوست مگر خود تو نیستی

گفتم مگر که دوست چه کرده است با دلت
گفتا که مطلبت چه وجویای چیستی

گفتم که سرخ چهره ای از خون دل چرا
گفتا توزرد چهره ز اندوه کیستی

گفتم که از چمن ز چه ناگه روی برون
گفتا مگر تو در چمن خود بزیستی

گفتم به حال بنده بباید گریستن
گفتا به میل خواجه مگر ننگریستی

گفتم چو غنچه خنده نصیب دل که شد
گفتا نصیب آنکه دمادم گریستی

گفتم چگونه می شود اقبال من بلند
گفتا به پای سعی وطلب گر بایستی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.