۱۴۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸۸

نه همچوعارض تو به گلشن بود گلی
نه همچوطره تو به باغ است سنبلی

نه چون قد تورسته سهی سروی از چمن
نه صلصلی فکنده چو من شور وغلغلی

گلهای بوستان شودش خار در نظر
بنمائی ار گل رخ خود را به بلبلی

این رنگ ونشئه ای که تو داری به لعل لب
نشنیده و ندیده کسی درگل وملی

از باده لب تو چو مستی بود مرا
در ده ز بوسه شکرینم تنقلی

گفتی به هجر صبر کن ار وصلت آرزوست
من چون کنم که نیست دلم راتأملی

اقبال من بلندشد وشهره در جهان
بر دامن تو تا زده دست توسلی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.