۱۲۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۹

رنجیده ی یاران ز دوران گله دارم
آزرده ی خارم ز گلستان گله دارم

با زاغ و زغن هم قفسم کرده زمانه
از صحبت ناجنس به چندان گله دارم

چشم تو مرا کشت چو با ابرو و مژگان
این تیر و کمان چیست ز ترکان گله دارم

مطلوب من آن خال سیاه لب تو است
حاشا که من از چشمه ی حیوان گله دارم

کافر چه کند گر صنم بت نپرستد
با آن همه پاکی ز مسلمان گله دارم

دامن به کمر بر زده هر کس به طریقی
از غفلت این قوم فراوان گله دارم

فریاد که نازک دلی من به مقامی است
کز جنبش و آلودگی جان گله دارم

عارف کمر یار و معارف دهن دوست
شاید که ز خود ظاهر پنهان گله دارم

در هر سر بازار بگویم به دف و نی
این نکته ی سر بسته که من زان گله دارم

بفروخت به چندین هنرم هیچ نفرمود
از خواجه ی خود بنده هزاران گله دارم

اطوار من بهر خدا نیست «وفایی»
از ورد شبت نیز به قرآن گله دارم

از خویش بیرون آی و خدادان و خداخوان
دیگر سخن از غیر به یزدان گله دارم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.