هوش مصنوعی:
این شعر عاشقانه و عرفانی از شور و شیدایی عشق سخن میگوید. شاعر از بیزبانی در بیان غم معشوق، جدایی از خود، وطن و غربت، و وحدت با معشوق میسراید. او از حالات مختلفی مانند مستی، عقل و دیوانگی، و یقین در عشق میگوید و در نهایت، خود را در گردش چرخ زمان و وحدت با معشوق میبیند.
رده سنی:
16+
مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه، استفاده از استعارههای پیچیده و نیاز به درک ادبیات کلاسیک فارسی، این شعر را برای مخاطبان نوجوان و بزرگسال مناسب میسازد.
شمارهٔ ۵۴۶
چسان گرم سخن با آن بت شیرین دهن گردم
سخن بیگانه است آنجا اگر خود من سخن گردم
کجا با یک زبان شرح غم او میتوان گفتن
مگر از هر سر مو چون زبان گرم سخن گردم
قدم ننهادهام از خود برون در دشتپیمایی
درین گردش گهی غربت شوم گاهی وطن گردم
وطن گردم چو خود را یک نفس بیخویشتن بینم
شوم غربت هماندم گر دمی با خویشتن گردم
همه اویم چو با خود نیستم، زان در خیال او
اگر خارم سمن باشم اگر گلخن چمن گردم
چنین کز وصف رویش از زبانم نور میبارد
عجب نبود که در هر بزم شمع انجمن گردم
چو میپرسد ز من حرفی زبان گرد سخن گردد
چو میگوید به من حرفی به گرد آن دهن گردم
گهی مستور و گه مستم، گهی دیوانه گه عاقل
ندانم تا چه فن خواهی از آنرو فن به فن گردم
صراطالمستقیم عشق را چون بر یقین باشم
چرا در کوچههای عقل و وهم و شک و ظن گردم!
چو آن لعل لب و آن درَ دندان در خیال آرم
ز عکس هر دو با هم هم بدخشان هم عدن گردم
کنم چون یاد چشمان ز شوخیهای خود مستش
برای جلوة آن آهوان دشت ختن گردم
برین میداردم یکرنگی آن شوخ هر جایی
که هم میخانه هم می، هم بت و هم برهمن گردم
نمیدانم که در راهش منم سرگشتهتر یا او
همین دانم که عمری شد که گردد چرخ و من گردم
کسی قدرم به غیر از دیدة یعقوب نشناسد
اگر یک عمر در کنعان چو بوی پیرهن گردم
اگر از حضرت فیضم رسد فیّاض امدادی
عیار هر هنر باشم بهار هر چمن گردم
سخن بیگانه است آنجا اگر خود من سخن گردم
کجا با یک زبان شرح غم او میتوان گفتن
مگر از هر سر مو چون زبان گرم سخن گردم
قدم ننهادهام از خود برون در دشتپیمایی
درین گردش گهی غربت شوم گاهی وطن گردم
وطن گردم چو خود را یک نفس بیخویشتن بینم
شوم غربت هماندم گر دمی با خویشتن گردم
همه اویم چو با خود نیستم، زان در خیال او
اگر خارم سمن باشم اگر گلخن چمن گردم
چنین کز وصف رویش از زبانم نور میبارد
عجب نبود که در هر بزم شمع انجمن گردم
چو میپرسد ز من حرفی زبان گرد سخن گردد
چو میگوید به من حرفی به گرد آن دهن گردم
گهی مستور و گه مستم، گهی دیوانه گه عاقل
ندانم تا چه فن خواهی از آنرو فن به فن گردم
صراطالمستقیم عشق را چون بر یقین باشم
چرا در کوچههای عقل و وهم و شک و ظن گردم!
چو آن لعل لب و آن درَ دندان در خیال آرم
ز عکس هر دو با هم هم بدخشان هم عدن گردم
کنم چون یاد چشمان ز شوخیهای خود مستش
برای جلوة آن آهوان دشت ختن گردم
برین میداردم یکرنگی آن شوخ هر جایی
که هم میخانه هم می، هم بت و هم برهمن گردم
نمیدانم که در راهش منم سرگشتهتر یا او
همین دانم که عمری شد که گردد چرخ و من گردم
کسی قدرم به غیر از دیدة یعقوب نشناسد
اگر یک عمر در کنعان چو بوی پیرهن گردم
اگر از حضرت فیضم رسد فیّاض امدادی
عیار هر هنر باشم بهار هر چمن گردم
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۷
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.