۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۰

کوه را افغانم آتش در جگر می افگند
بحر را اشکم به گرداب خطر می افگند

جود نیسان را چه باشد آبرو پیش صدف
در عوض هر قطره یی او را گهر می افگند

دلربایان می کنند از یکدگر کسب هنر
گل ز طفلی غنچه را در فکر زر می افگند

گوشه میخانه را زاهد به چشم کم مبین
هر که آنجا پا نهد او را بسر می افگند

از بد و نیک امتیازی نیست خورشید مرا
پرتو خود را به هر دیوار و در می افگند

چشم ما خو کرده چون یعقوب بر رخسار دوست
کور گردد هر که ما را از نظر می افگند

سیدا گر از لبش گویم حدیثی در چمن
غنچه از گل پیش روی خود سپر می افگند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.