۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۵

ز چاک سینه دود آه من گلگون برون آید
ز مرهم دست باید شست از زخمی که خون آید

مکن بی طاقتی همچون سپند از سوختن ای دل
نشین چندانکه از خاکسترت آتش برون آید

دل مجروح من هر گه که سازد یار مرهم را
صدای تیشه در گوشم ز کوه بیستون آید

به دربان نیست حاجت خانه صحرانشینان را
ندای مرحبا از خانه های بیستون آید

شوند از بهر آب و دانه اهل حرص سودایی
ز نقش پای مور آواز زنجیر جنون آید

مرا سرگشته دارد سیدا ذوق سر کویی
که همچون کربلا از مشت خاکش بوی خون آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.