۸۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۷

چهره افروخت چو گل بهر تماشا رفتم
جلوه یی کرد که چون سرو من از جا رفتم

از غمش مردم و پا بر سر خاکم ننهاد
گردبادی شدم و دامن صحرا رفتم

عشق را خواستم و دست ز عالم شستم
سوختم خانه خود را و به دریا رفتم

تن لبالب ز هوا در پی یار افتادم
خر پر از بار به دنبال مسیحا رفتم

دست کوتاه دماغ و سر آن زلف بلند
کیسه خالی من دیوانه به سودا رفتم

چاک در پیرهنم چون مه مصر افگندند
اشک حسرت شدم از چشم زلیخا رفتم

سیدا رخت سفر از سر آن کو بستم
در جگر نیشتر و آبله بر پا رفتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.