۹۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۱۳

گوشه چشم تو تا افتاد بر کاشانه ام
سرمه می خیزد به جای گرد از ویرانه ام

عاشق دلسوز سرگردان کند معشوق را
شمع بی تابانه گردد از سر پروانه ام

خرمن من پیش پیش برق دارد جست و خیز
می گریزد در ته آتش سپند از دانه ام

می کند نیش شکایت بر رگ خارا اثر
زلف او باشد پریشان از زبان شانه ام

از در و دیوار هر سنگی که آید بر سرم
سرمه آسا می کشد در چشم خود دیوانه ام

شیشه از خم گر چه حرف سربسر آورده است
می توان خواند از خط پشت لب پیمانه ام

شعله در هر جا برافروزد پر و بال من است
چون سمندر باشد از طفلی در آتشخانه ام

می کنم در موسم پیری تلاش عاشقی
سیل را معمار می داند به خود ویرانه ام

حامی پیمانه می سیدا چشم من است
برده از جا محتسب را گریه مستانه ام
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.